هر بهمن پیرتر می شوموقتی می شنومهوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید!یادم می آید،میان دود، گازِ اشک آور و گلولهناگهان بزرگ شدمو باران دروغ باریدومن چتر نداشتمو ناچار باور کردمآزادی را !آزادی،که در خورجینش نه نان بود، نه آرامش یک سقف،نه برابری بود و نه صلح...من هنوز زیر باران دروغ ایستاده امو هر بهمن پیرتر می شوم.افسوس،کاش هیچگاه آن بهمن نمی آمد .... + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب