بهمن

ساخت وبلاگ

هر بهمن 
پیرتر می شوم
وقتی می شنوم

هوا دلپذیر شد 
گل از خاک بردمید!

یادم می آید،
میان دود، گازِ اشک آور و گلوله
ناگهان بزرگ شدم
و 
باران دروغ بارید
و
من چتر نداشتم
و
 ناچار باور کردم
آزادی را !

آزادی،
که در خورجینش
 نه نان بود،
 نه آرامش یک سقف،
نه برابری بود
 و نه صلح...

من هنوز
 زیر باران
 دروغ ایستاده ام
و 
 هر بهمن
 پیرتر می شوم.

افسوس،
کاش هیچگاه آن بهمن        نمی آمد ....

+ نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری  | 

دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:23