و اما جای تو در زندگی ام خالیست؛ کسی نمیداند آب هوای این شهر را دلسوزیِ من آلوده کرده استولی من چه میدانستم هر یک ثانیه با تو بودن را بعدها به اندازه یک روز بی تو بودن مرور خواهم کرد؟هربار خواستم نبودنت را پنهان کنم با دروغ هایم کنار آمده ام تو با نبودنم چه کرده ای؟!کاش من نسیمِ هر شبت بودم.آهسته میآمدم،دستی میکشیدم بر رویِ شهره موهایت،قدم میزدم میان جنگلِ انبوه از مژگانِ چشمهایت،و آرام در آغوش میکشیدم، تنی چسبیده به تو و گمشده در دست هایم؛در آخر، پر میکشیدم لابهلایِ تکراری از نفس های باز دمت،کاش کمی دستانم را می گرفتی..که من همان مرداب و تو به وسعت دریا بودی.چقدر غم انگیز است که برایش بسوزیو سهمت از او ؛چون سیگاری افتاده بر لب پنجرهای، بخشی از هیچ نباشی!منی که گم شده ام در شهر خیالت با جمعیتی یک نفره از تو..بیا و بی صدا گذر کن لای حواس پرتی هایم و ببین از من چه مانده بعدِ تو..جز یک تکه گوشتِ تلخ و برهنه ایکه درون سینه ام، سوزی از خاطرات میآید و میروند، همچون درز های یک پنجره ای..یک تختِ سنگ شکسته ای، که زیرش دفن شده، گورستانی از آرزو هایِ گم شده و مُرده ای!ای کاش... رویاهایمان پرندگانی بودند،گاهی کوچ میکردند و ما را به جایی که هر شب در آن غرق شده ایم میبردند! + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
یک پنجره...یک نگاه...قدری مِی ِ نابسرتاسر ِ این غزل...تمنای شرابدر قلۀ آن نگاه ِ مصراع ِ نخستآزاد و رها نشسته مغرور!عقابیک حادثه یک نیاز یک عالمه ناز... بیداری ِ مطلق است در بستر ِ خواباین بار اگر دوباره عاشق بشومنه سیخ بسوزد و نه اندام ِ کبابیک حوصلۀ گشاد و یک فرصت ِ تنگتا هست گناه ِ پاک! لعنت به ثوابدر بستر ِ بی حیای من طغیان کنبا چرخش ِ این پیاله و نای ربابلعنت به تملّک و بلوغ ِ عوضییا منظرۀ تاهل و حصر و حباببا من به نماز ِ لخت موءمنتر شوبا نام ِ شراب خط بکش روی عذابسرتاسر ِ من توئی....بیا عریان شواندام ِ مرا بپیچ دورت چو حجابمن بانی ِ لحظه های حال و نفَسمچسبیده تنم به لایه هایت چو لعابمن ع,عاشق,عشق ...ادامه مطلب
هنوز ردپای پروانه ایبر سطر های عشق پیدا ستپیداست که از مسیر شقایق آمده ستیعنی که عاشقان چهان همیشه زنده اند ....تنها عشق تو را به زندگی پیوند می زند ...پنهان و پوشیده ...همیشه عاشق باش تا سرچشمه ی ستاره ی قطبی را در چشم هاش پیدا کنی مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب
هنوز رد پای پروانه ای بر برگ برگ کتاب عشق پیداستبی شک از مسیر شقایق آمده استکه برای اعتقادش پنهان و پوشیده گام می زند اما راسخ وپایدارو ا ین علامتی از عشق نامیراستیعنی که عاشقان تا همیشه زنده اندو باور کن که تنها عشق لایزال تو را به لذت زندگی می سپارداصلا تو باید همیشه عاشق باشیورنه هیچگاه سرچشمه ی ستاره رانخواهی دید مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب