دلنوشته های مهرداد اکبری

متن مرتبط با «چهلی» در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری نوشته شده است

دهه چهلی ها

  • مرا آتش بزنیدخاکسترم را بر باد بدهیدمنخاکستر نشین ، انقلابم .مندزد ها را ، در خانهو پلیس ها را ، در پشت بام دیده ام کهمشغول دیش ها بوده اندمن دهه چهلی هستمنعش مرا به خاک نسپارید نعش من مسموم است من پیت حلبی هم قد و قواره خودم را روی یخها به سوی شعبه نفت هل داده ام من صف شش صبح برای شیر شیشه ای و صف ارزاق کوپنی را دیده اممن از صدای ضد هوایی ها نترسیده ام به وجد آمده ام و بیخیال روی پشت بام، آبشاری از گلوله های نورانی را در آسمان تماشا کرده ام من مداد سیاه سوسمارنشانم را آنقدر تراشیده ام که توی مشت کوچکم جا شده و باز هم دست از سرش بر نداشته ام من توی دفتر کاهی مشق نوشته ام من شبهای وفات زیادی به عکس سیاه و سفید آن مناره مسجد توی تلویزیون زل زده ام و ناله تکرار شونده نی عزاراتاآخرشب گوش داده ام من خیلی از شبها که برق رفته است شمع روشن کرده ام! و دزدکی اشک شمع را توی پیاله آب چکانده ام تا بمیرد من پاترول کمیته بنز سیاه گشت ضربت و ون سبز گشت ارشاد را دیده ام من رنگ زدن دستها را دیده ام به جرم پوشیدن پیراهن آستین کوتاهمن قیچی کردن موی بلند و کراوات مردان و پونز بر پیشانی دخترانی که چند مویشان بیرون بود دیده اممن هم مدرسه ای هایم را توی یک جعبه نئوپانی تشییع  کرده ام ! هر دوشنبه , هر پنجشنبه بوی جنازه آدمیزاد را که گلاب هم پنهانش نمیکرد بارها استشمام کرده ام من بارها گیر گشت های لباس سبز افتاده ام که پرسیده اند :اینجا چه کار میکنیآنجا که خیابان بود و من مجبور بوده ام از آن بگذرممن وید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها