دلنوشته های مهرداد اکبری

متن مرتبط با «کودکان» در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری نوشته شده است

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

  • ............. خداحافظ کانون نازنین ، خداحافظ !.خبر کوتاه و کوبنده بود...تلخ و جانگداز....مثل خبرمرگ کسی یا عزیزی .... مثل خبردرگذشت نویسنده یا شاعری ...نه بزرگتر...خبرمرگ یک کتابخانه ..نه یک کتابخانه نه ....همه ی کتابخانه های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درسراسرکشور ...!!!بسیاری از فرهنگیان کشورمان ایران ازبچه های دست پرورده ی کانون هستند درپنجاه سال گذشته ....همه ی کودکی و نوجوانی این فرهنگیان درهمین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گذشته است .چه روزهائی ،چه خاطره هائی ...پرازاحساس و اموزش و خرد ...آنان اولین بارکتاب را درکانون خواندن و ...اولین نمایش و کارهای هنری و فرهنگی رادرکانون انجام دادن ،اولین شعر و داستان را درکانون نوشتن و ... و اکثر جوانان و دختران و پسران این مرزو بوم که این روزها برای خودشان مردی و زنی شده اندو درمراکز فرهنگی و هنری مشغول به کارند..آن گونه که در خبرهای زشت و بی قواره ی اقتصادی و سیاسی این روزها آمده، دولت در حال بررسی پیشنهاد وزارت فرهنگ و ارشاد برای واگذاری کتابخانه‌ها و مراکزکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نهاد کتابخانه‌های عمومی است...قرار است که کتابخانه‌های کانون را واگذار کنند...یعنی وزارت ارشادمی خواهدبامدیریت غلط و عقب مانده کتابخانه های کانون راویران کند...بکوبد...ازبین ببرد....و سپس بفروشد!!!!! مثل بلائی که سرمعیشت روزنامه نگاران ،نویسندگان و مترجمان اوردند...مثل بلائی که سر فرهنگ و مراکزفرهنگی اوردند...مثل بلائی که سر تیراژکتاب ها و کتابفروشی ها اوردند...و...!!!!...ایا بال های لرزان و شکننده ی مرغ مظلوم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از هم جدا و شقه و سلاخی می‌شود؟.واگذاری کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوج, ...ادامه مطلب

  • کودکان کار

  • فکر می‌کردم که در آستانه پنجاه و چند سالگیخیلی چیزها را می‌فهمم ، اما تازه دیروز پی به عمق جهل خویش بردم .چند روز پیش برای خرید به یک سوپر‌مارکت رفتم  . در هنگام نزدیک شدن به سوپرمارکت ، پسر بچه‌ای حدودأ ۶ تا ۷ ساله یک بسته آدامس را برای فروش به طرفم گرفت ، من پول نقد همراه نداشتم و نخریدم .بعد وارد سوپر‌مارکت شدمپسرک رنگ‌ پریده کمی کنار پیاده رو راه رفت و با هر عابری برای فروش آدامس هایش صحبت کرد ، اما کسی چیزی از او نخرید بعد رفت و روی لبه باغچه مقابل سوپرمارکت نشست .من که از داخل سوپر نظاره‌گر او بودم با خودم گفتم یک کیک و آبمیوه برایش بخرم  اما در آن لحظه تصمیم دیگری گرفتم ، پسرک را به داخل فروشگاه آوردم و گفتم هر چه دوست داری بردار به حساب من‌گقت : هر چی میخوام ؟!گفتم : بلهرفت در داخل ردیف ها و قفسه های فروشگاه  چند دقیقه بعد برگشت فکر می‌کنید چه برداشته بود ؟؟!! یک رُب کوچک ، یک روغن کوچک ، یک کیسه‌ کوچک نخود یک کیسه کوچک لوبیا و سویا ❕پنجه بُغض آنچنان گلویم را فشرده بود که نتوانستم حرفی بزنم ، فقط رُب و روغن را از دستش گرفتم و سایز بزرگترش را برایش برداشتم .همیشه فکر می‌کردم فقر را می‌شناسم و کودکی را ❕در نظر من رویاهای کودکانه همیشه قدرت داشتند و می‌اندیشیدم  کودک همیشه کودک است ❕ و رویاها و خواسته هایش از هر چیزی قوی‌تر ...دیروز فهمیدم که لفظ  کودکان کار چقدر نامناسب است .  فقر خیلی زودتر از آنکه ،این فرشته‌های معصوم وارد دنیای کار شوند کودکی‌شان را بلعیده است ❕من به او گفته بودم هر چه دوست داری بر, ...ادامه مطلب

  • 24/2(کودکان کار)

  •   روزنامه های خیس و سرگردانسر پناه کودکان بی پناه ...بوی گوگرد نم زدهبستر کبریت های ناخریده ی دخترککه در زیر روسری باد نمی وزد لابلای موهاش ...چراغ سبز شدبی آن که نگاهی سبز شود ...ماشین ها از چهارراه بلاتکلیفی گذشتندکودکان مجبور از عرض خیابان اما نمی گذرند ...دارد برف می باردهوا سرد استخیلی سرد ... مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها