دلنوشته های مهرداد اکبری

متن مرتبط با «دهه» در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری نوشته شده است

لیست صد رمان منتشر شده قبل از دهه80 که من را از راه به در کردند

  • لیست صد « رُمان » که من را از راه به در کردند!زیباترین و به‌یاد‌ماندنی‌ترین خاطرات من، از رمان‌هایی است که خوانده‌ام. خواندن رمان، تجربه‌ای است که با هیچ لذتی معاوضه‌اش نکرده‌ام. معتقدم که جز با خواندن رمان نمی‌شود دیگریِ انسان، و خویشتن انسانی را شناخت. کسی که رمان نمی‌ خواند، هر که و در هر پایه‌، بخش اعظم « تجربه‌ی زیستن » را از کف می‌دهد.۱) برای گزینش لیستی از "صد رمان" که بیش‌ترین تاثیر را بر من داشته‌اند، به چند مشکل برخوردم. یکی آن‌که دریافتم که بیشتر این رمان‌ها لزوماً معروف‌ و عظیم نیستند. بارها در دوره‌های متفاوت سنی‌ام، سراغ رمان‌هایی که پیشترها مست‌شان بوده‌ام، رفته‌ام و متاسفانه آن لذت ناب پیشین را دوباره نچشیده‌ام. هر رمانی، همچون هر تجربه‌ی عینی، زمان و دوران درخور ِ خود را دارد. مهم است که در چه دورانی از عمر، چه رمانی نصیبت می‌‌شود. بنابراین رمانی مثل « نوازنده‌ی نابینا » نوشته‌ی ولادیمیر کارالنکو (که به قول رضا براهنی: «در عالم ادبیات، نه سر پیاز است و نه ته پیاز») وقتی که در ده‌ساله‌گی به دستم می‌افتد، زندگی‌ام را این رو به آن رو می‌کند؛ در حالی که چند سال بعد همین رمان را ملال‌آور و ضعیف می‌یابم. پس این لیست، لیست صد رمان برتر نیست؛ لیست شخصی یک خواننده‌ی ادبیات داستانی است.۲) لیست رمان‌هایی که تکانم داده‌اند، به هیچ‌وجه به همین صد تا ختم نمی‌‌شود. می‌توانم صدها رمان دیگر نام ببرم که یادآوری‌شان برایم لذت‌بخش و خواستنی است. مثلاً همه‌ی رمان‌های داستایفسکی یا توماس هاردی یا چارلز دیکنز و شولوخوف و... را دوست دارم، اما در یک لیست گزیده تنها از یک یا دو یا حداکثر سه رمان یک نویسنده می‌توان نام برد (به‌ویژه اگر این دو سه تا، شاهکار اصلی نویسنده هم نباشند!)۳) , ...ادامه مطلب

  • دهه چهلی ها

  • مرا آتش بزنیدخاکسترم را بر باد بدهیدمنخاکستر نشین ، انقلابم .مندزد ها را ، در خانهو پلیس ها را ، در پشت بام دیده ام کهمشغول دیش ها بوده اندمن دهه چهلی هستمنعش مرا به خاک نسپارید نعش من مسموم است من پیت حلبی هم قد و قواره خودم را روی یخها به سوی شعبه نفت هل داده ام من صف شش صبح برای شیر شیشه ای و صف ارزاق کوپنی را دیده اممن از صدای ضد هوایی ها نترسیده ام به وجد آمده ام و بیخیال روی پشت بام، آبشاری از گلوله های نورانی را در آسمان تماشا کرده ام من مداد سیاه سوسمارنشانم را آنقدر تراشیده ام که توی مشت کوچکم جا شده و باز هم دست از سرش بر نداشته ام من توی دفتر کاهی مشق نوشته ام من شبهای وفات زیادی به عکس سیاه و سفید آن مناره مسجد توی تلویزیون زل زده ام و ناله تکرار شونده نی عزاراتاآخرشب گوش داده ام من خیلی از شبها که برق رفته است شمع روشن کرده ام! و دزدکی اشک شمع را توی پیاله آب چکانده ام تا بمیرد من پاترول کمیته بنز سیاه گشت ضربت و ون سبز گشت ارشاد را دیده ام من رنگ زدن دستها را دیده ام به جرم پوشیدن پیراهن آستین کوتاهمن قیچی کردن موی بلند و کراوات مردان و پونز بر پیشانی دخترانی که چند مویشان بیرون بود دیده اممن هم مدرسه ای هایم را توی یک جعبه نئوپانی تشییع  کرده ام ! هر دوشنبه , هر پنجشنبه بوی جنازه آدمیزاد را که گلاب هم پنهانش نمیکرد بارها استشمام کرده ام من بارها گیر گشت های لباس سبز افتاده ام که پرسیده اند :اینجا چه کار میکنیآنجا که خیابان بود و من مجبور بوده ام از آن بگذرممن وید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها