دلنوشته های مهرداد اکبری

متن مرتبط با «رفتن» در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری نوشته شده است

امان از این رفتن های ناگوار... _مرگ

  • چه ناگاه می‌رسد اندوه، غم. وقتی هم که می‌رسد بر سر غم‌های پیشین می‌نشیند و جای خوش می‌کند و مفهوم این واژه را انبوه می‌کند. هستیم و بی‌خبریم. غافلیم و نادان از آنچه خواهد آمد و بر سرمان خواهد ریخت. دری گشوده می‌شود به پنهان و کسی قدم آنسوی در می‌گذارد، بی آنکه خود بداند، می‌رود. و اینسوی در، ماندگانی درمانده از ادراک. ثانیه‌ای بیش بین این دو حضور نیست. و ثانیه‌ای بعد دیگر دسترس نیست هر آنچه که بود. صحنه زندگی تکرار است و تکرار. صحنه‌ای که می‌آیند و می‌روند همگان. گذشتگان، اکنونیان و آیندگان. صحنه بجاست و بازیگران صحنه در رفت و آمد پر تکرار. اما آنکه می‌رود دیگر باز نمی‌آید. امان از این رفتن‌های ناگوار… + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زمانی که گرگ ها به زیارت می رفتند...

  • زمانی که گرگ‌ها به زیارت می رفتند . .از آغاز تا زمانۀ ما، اهل سنت و شیعیان و ... تفسیرهای زیادی به زبان‌هایِ عربی و فارسی بر قرآن نوشته‌اند، از آن جمله تفسیری‌است که عتیق بن محمد سورآبادی، تربت جام ( قرن ششم هجری) به زبان فارسی بر قرآن نوشته‌است. داستان «یوسف پیامبر ‌و زلیخا» از این تفسیر نخسیتین بار در سال 1335 به کوشش پرویز ناتل خانلری در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. در این افسانه خواننده با نثر و زبان فارسی در قرن ششم هجری، شیوه و شگرد قصه پردازی و دامنۀ تخیل و دنیایِ راوی و مفسر آشنا می‌شود. باری، محض تغییر ذائقه و انبساط خاطر ، کوتاه از «احسن القصص» را نقل می‌شود: پارۀ نخست اشاره دارد به ملالت صحابه و دلیل قصه‌گوئی «خدای عز و‌ جل!!» و پارۀ دوم صحنۀ گفتگوی یعقوب پیغمبر است با گرگ پیر در‌حضور برادران یوسف... و اما جمله هائی که با ستاره (*) نشانه گزاری شده، در متن به زبانی عربی‌است. **** ... سعد بن وقاص گوید: قرآن بر پیغامبر (ص) فرو می‌آمد و در مکه و پیغامیر (ص) بر یاران می خواند.، مگر ملالتی بر طبع ایشان راه یافت. گفتند یا رسول الله کاش برای ما داستانی می سرودی، چه بود(*) اگر خدای تعالی سورتی ( سوره ای) فرستد که در آن سورت امر و نهی نبود و در آن سورت قصه‌ای بود که دل‌های ما بدان بیاساید. خدای عز و جل گفت: اینک نیکوترین داستان‌ها(*) ( احسن‌االقصص) قصۀ یوسف را بر تو (پیغمبر) بر خوانم ... هنگامی که (برادرهای یوسف) پیش پدر نشسته بودند، گرگی از دور پدید آمد. گفتند: ای پدر این گرگ است که یوسف ما را بخورد. گفت: به چه می‌دانید؟ گفتند: او بود که بر خت ما آمدی و ما را رنجه داشتی، شک نکنیم که او خورد. یعقوب گفت: بگیرید او را و نزد من آرید. ایشان بدویدند، آن گرگ را بگرفتند و پیش , ...ادامه مطلب

  • رفتن

  • شعرهایم را به تو می سپارممیراث کبوتران پر شکسته وکودکان بی پناه خط خورده استترا به خدا به آنها بگوکه چقدر دوستشان دارمبگو که اگر قول این باد سر به هواقول باشد ،حتما بهار آینده با یک بغل ترانه و زندگیو یک سبد پر از زنبق و آلاله به دیدنشان خواهم آمد......... مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب

  • وقت رفتن

  • شعرهایم را به تو می سپارممیراث کبوتران پر شکسته وکودکان بی پناه خط خورده استترا به خدا به آنها بگوکه چقدر دوستشان دارمبگو که اگر قول این باد سر به هواقول باشد ،حتما بهار آینده با یک بغل ترانه و زندگیو یک سبد پر از زنبق و آلاله به دیدنشان خواهم آمد.........مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها