آن قدر خسته ام که مانند برگی زرد آماده ی افتادنم مانند لیوانی پر به انتظار ریختنم آن قدر در خود مرده ام که ناشناس ترین جنازه ی بی مزارم !شاعر ها زود می میرند گاهی در میان بغض هایشان ؛گاهی در بی حوصله گی موهای جمع شده ی پشت سرشان و گاهی در سکوت بی پایان نگاه و لبخندشان ….شاعر ها زود می میرند ؛ زودتر از گل های سرخ میان گلدان اتاقت ؛ زودتر از مرگ ماهی سرخ تنگ بلور هفت سین عیدت ….شاعر ها زنده اند تنها در میان واژه ها + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
من همان ماهیِ خسته از سکوتم،که بسته اند دهانم را..و با لب هایی تشنه به عکس یک چشمه خیره مانده ام!با آنکه هر روز پُر میشوم از آب تازهای؛باز فرقی نمیکند برایم،دیگر روحم مُرده و احساسم به کل گندیده.. + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
مردها...را با سیبیل هایشان می شناسندبا قطر بازوهایشانبا کلفتی صدای شانبا جیب های خالی یا پرشان...با کفش های کهنهیا اتومبیل آخرین مدل شاناما کسی مردها را با قلبشان نمی شناسدقلبی که پشت غرور مردانگی شان پنهان شدهقلبی که بزرگتر از قلب کوچک شماستقلبی که می افتد...از دست ظریفیقلبی که...می شکند...آرام و بی صداصدای شکستنش،پشت صدای مردانه شانبه گوش هیچ ظریفی نمی رسد...!برچسبها: یادداشت شعر, مردها, ...ادامه مطلب