چه ناگاه میرسد اندوه، غم. وقتی هم که میرسد بر سر غمهای پیشین مینشیند و جای خوش میکند و مفهوم این واژه را انبوه میکند. هستیم و بیخبریم. غافلیم و نادان از آنچه خواهد آمد و بر سرمان خواهد ریخت. دری گشوده میشود به پنهان و کسی قدم آنسوی در میگذارد، بی آنکه خود بداند، میرود. و اینسوی در، ماندگانی درمانده از ادراک. ثانیهای بیش بین این دو حضور نیست. و ثانیهای بعد دیگر دسترس نیست هر آنچه که بود. صحنه زندگی تکرار است و تکرار. صحنهای که میآیند و میروند همگان. گذشتگان، اکنونیان و آیندگان. صحنه بجاست و بازیگران صحنه در رفت و آمد پر تکرار. اما آنکه میرود دیگر باز نمیآید. امان از این رفتنهای ناگوار… + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
شمالجنوبفرقی نمی کند!من همه ی سادگان رمین را دوست می دارمحتا کسانی که اهل اینجا نبوده اند.چقدر دخیل پر فانوس ظهیرالدوله خیابان پر چلچله ی طوس و.......شبستان های پر گریهسردابه های قدیمیو آب تنی در چشمه علی خوب استمهرداد اکبری بخوانید, ...ادامه مطلب
ترانه هایی کهدر سپیده دمی خونین پچپچه شددر برابر دستان مرگعاشقانه های شادی بخش بوددر هیجانی بی تکراروقتی که دستها بهم رسیدنددر فضاییکه پر بود از لبخند و امیدهجوم ستاره های بی پایانکه رنگ می باختنددر گذرگاه شب محتضرکه اب میشد در تلالو خورشیدای عشقهای ناتمام بر چوبه های دارای عشقهای سوخته در میدانهای تیرای عشقهای ناکام که هنوز بر دقایق ما خیمه می زنیدچه کرده ایدکه ردپای شماتا دل خاک به جا مانده استتا دل قلبهای شکستهکه هنوز چشم براهند و انتظار میکشند + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
این چە زمانەای بود بە دنیا آمدیم! کە تمام روزهای سپری شدەی عمرمان همراە با مرگ و اعدام و کشتار و جنایت بود.هرجا که نگاه می کنم خونین استاز خون پرنده ای گلی رنگین استدر ماتم گل پرنده می موید و گلاز داغ دل پرنده داغ آجین استفانوس هزار شعله اما در بادمی سوزد و سرخوش است و چین واچین استیعنی که به اشک و مویه خود گم نکنیاز عشـق هر آنچه می رسد شیرین است + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
آمده است که خواب برادر مرگاست، هر چند تا سال پیش در بارۀ بیهوشی هنوز چیزی نشنیده بودم و تجربهای نداشتم، ولی به باور من بیهوشی مرگ موقت است. در خواب، اغلب رویاها و کابوسها بهسراغ آدمی میآیند؛ گاهی نیمه شبها لیچ عرق، وحشتزده و سراسیمه بیدار میشوی و با احساس خوشایندی به خود میآئی و میفهمی که آنهمه کابوس، یا خوابی پلشت بودهاست که تو را ساعتها در خواب عذاب دادهاست، گیرم بیهوشی، هیچ ربطی به رویا وکابوش ندارد. بیهوشی «مرگ موقت»،، هیچ شباهتی بهدنیای شگفتانگیز، سحرآمیز و گاهی هولناک وخوف آور خواب ندارد، در بیهوشی، همهچیز و همه جا تاریک و مرده است، مرگ! در بیهوشی همه چیز انگار درآن چند ساعت میمیرد. مرگ، مرگ موقت. باری در بیهوشی به دیار خاموشی و به ظلمت و سرزمین تاریکی، به دیار «هیچ» به دیار «نیستی» سفر میکنی و زمانی که از این سفر بر میگردی، هیچ خاطرهای نداری، هیچ، هیچ، هیچ! آن چند ساعت بیهوشی انگار از عمر و زندگیات پاک شده است. آن چند ساعت از عمرت در دیار نیستی جا مانده است و وقتی دوباره آرام آرام به هوش می آئی و به این دنیا بر میگردی، احساس میکنی در این غیبت صغرا و در مرگ موقت، اتفاقی در وجودت افتاده است، چه اتفاقی؟ نمیدانی، همینقدر میدانی که دیگر آن آدم سابق نیستی، زمان و مکان، نظم و ترتیب همه چیز بههم خورده است و تو روزها و روزها به مرگ و نیستی و عدم فکر می کنی تا دوباره به زندگی برگردی. از سفر می گردی ولی افسوس که هیچ خاطره ای از مرگ نداری تا بگوئی یا بنویسی. + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
پیرمردی که در آینه زندگی میکند، امشب گفت که این روزها دیگر تحمل درد مزمن سیلیها و تازیانهها و زخمهای دهها سالهاش برایش ناممکن شده و میخواهد نعره بکشد.گفت دیگر از مرگ نمیترسد + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
جانم که تو باشی آمدهاست که خواب برادر مرگاست، گیرم به باور من بیهوشی «مرگ موقت» است، در خواب، اغلب رویاها و کابوسها بهسراغ آدمی میآیند؛ گاهی نیمه شبها لیچ عرق، وحشتزده و سراسیمه بیدار می شوی و با احساس خوشایندی میفهمی که آنهمه کابوس، یا خوابی پلشت بودهاست که تو را ساعتها عذاب دادهاست، گیرم بیهوشی، مرگ موقت، هیچ شباهتی بهدنیای شگفتانگیز، سحرآمیز و گاهی هولناک وخوف آور خواب ندارد، در بیهوشی، همه چیز و همه جا تاریک و مرده است، مرگ! در بیهوشی همه چیز انگار در آن چند ساعت میمیرد. مرگ، مر گ موقت. باری در بیهوشی به دیار خاموشی و به ظلمت و سرزمین تاریکی، به دیار «هیچ» به دیار «نیستی» سفر میکنی و زمانی که از این سفر بر میگردی، هیچ خاطره ای نداری، هیچ، هیچ، آن چند ساعت بیهوشی انگار از عمر و زندگیات پاک شده است. آن چند ساعت از عمر انگار در دیار نیستی جا مانده است و وقتی دوباره به هوش می آئی و به این دنیا بر میگردی، احساس میکنی در این غیبت صغرا و مرگ موقت، اتفاقی در وجودت افتاده است، چه اتفاقی؟ نمیدانی، همینقدر میدانی که دیگر آن آدم سابق نیستی، زمان و مکان، نظم و ترتیب همه چیز بههم خورده است و تو روزها و روزها به مرگ ونیستی فکر می کنی تا دوباره آرام آرام به زندگی برگردی + نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری | بخوانید, ...ادامه مطلب
من مرگ رابه برگ های اقاقی_ سهراب سپرده امو در حوالی ایستگاه_ خاموش فروغنشسته امدارم گذشته ی این اقلیم رامرور می کنم ...هنوز هم فریادهای ماهی سیاه صمد رااز موج های ارس می شنوم ! مهرداد اکبری, ...ادامه مطلب