غروب که می شود گاه هیچ پرنده ای
به آشیانه باز نمی گردد
و سهم چراغ را
کوچه ها از خواب تو پس می گیرند ...
وقتی نسترن ها
عزاپوش پروانه ها می شوند
طبیعی ست که دریا را
به روی زورق های رویا می بندند
میان کلمه ها
بذر سکوت و فاصله می پاشند
و بوسه را در بستر علف ها
ممنوع می کنند ..
وقتی هوا سرشار از بوی تو می شود
باد از چارسو نمی وزد
باران نمی بارد
و فریادها
در ازدحام سکوت فرو می روند !
من چرا ترانه ی اندوه تو را نخوانم؟
من چرا دل به مرگ نبندم؟
مهرداد اکبری
دلنوشته های مهرداد اکبری...برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 192