شاه، شراب و شاعران

ساخت وبلاگ

ابوالفضل بیهقی، آن دبیر و مورخ منصف و بی‌نظیر با چشم مرّکب زمانه‌اش را نظاره و با وسواس، ‏حفظ امانت، دقت و احساس مسؤلیت شایان توجهی بیان ‌کرده‌است. خواننده با مرور چند سطر ‏پائین، به جایگاه شاعران، خنیاگران و مسخرگان در دربار شاهان آن دوران و رابطة هنر با قدرت ‏پی می‌برد. بیهقی می نویسد: «که استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح ‏پادشاهان سخن بسیار گفته بودند» و بی‌تردید صله‌ها گرفته اند، چنانکه آمده است. گیرم در شعر ‏آن‌ها و در تاریخ ابوافضل بیهقی، جایِ مردم خالی‌است. باری، در این میان ناصر خسرو قبادیانی ‏مروزی انگار تنها شاعری است که به دربار و به قدرت پشت می‌کند و با جسارت می سراید: ‏

من آنم که در پایِ خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُّر لفظِ دَری را

‏ ... و اما شاه و شراب و شاعران به روایت بیهقی:‏

‏«... و چون عید کرده بود، امیر (سلطان مسعود غزنوی) از میدان به صفّة بزرگ آمد، خوانی نهاده ‏بودند سخت با تکلّف، آن‌جا نشست و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند و شعرا پیش آمدند و شعر ‏‏(ها) خواندند و بر اثر ایشان، مطربان زدن و گفتن گرفتند و شراب روان شد، هم بر این خوان و بر ‏دیگر خوان، که سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند، مشرب‌های بزرگ نهادند، چنانکه از ‏خوان، مستان باز گشته بودند. امیر قدحی چند خورده بود و از خوان به تخت بزرگ اصل (در ‏صفّه) باز آمد و مجلسی ساخته بودند که مانند آن کس یاد نداشت و وزیر و عارض و صاحب ‏دیوان سالار و ندما حاضر آمدند و مطربانِ سرایِ بیرونی دست به کار بردند و نشاطی بر پا (ی) ‏شد که گفتی در این بقعه غم نماند که همه هزیمت شد و امیر شاعرانی را که بیگانه تر بودند، ‏بیست هزار دِرَم فرمود و علوی زینبی را پنجاه هزار درم، بر پیلی به خانة او بردند و «عنصری را ‏هزار دینار» بدادند و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم و آن شعرها که خواندند همه در دیوان ‏مثبت‌است و این‌جا ننبشتم که دراز شدی که استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت ‏عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند و ...»‏

‏ باری، این چند بیت از قصیدهَ ناصرخسرو را در بارة شاعرانِ درباری شاهد آوردم:‏

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی/ یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپائی آنجا که مطرب نشیند/ سزد گر ببرّی زبانِ جری را‏
صفت چند گوئی به شمشاد و لاله/ رخ چون مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را/ که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را/ دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر/ کند مدح محمود مر عنصری را؟
‏ من آنم که در پایِ خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُّر لفظِ دَری را
‏.‏
فضل را هر چند که پنهان دارند، آخر آشکار شود چون بوی مُشک...

+ نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری  | 

دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:11