من ردای عاشقی را در جوانی باختم
دوختم اندازه بر دوش رقیب انداختم
سالهاطی شدزعمرمن ولیکن روزوشب
بیقراری کردم و با بی قراری ساختم
چونگذشتعهدشبابم بافراغ وبیکسی
یاد او شد همدمم بااین جدایی ساختم
گرچه دور از اوشدم در عنفوان عاشقی
لیک تنها بر دوصد از لشکر غم تاختم
برلبم مهرسکوتاست وزبانقاصر ؛ ولی
قصههایعاشقیدرخواب و رویا ساختم
بهترین راه فرار از عاشقی ؛ دیوانگیست!
گرچه تاوانیعظیم باخون دل پرداختم
فقطهمین!
. . .
برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 5