جراغ کهنه ی شب خاموش و
ستاره های این آسمان بی مهتاب رفته اند
. .................................
.در ا یستگاه خلوت راه آهن ایستاده ام
ا ینحا تمام چمدان ها
بوی رفتن می دهند .
و مسافرها همه غریبه اند ...
بخار نفس ها ی رمستانی
خش خش جاروی رفتگران
رفت و آمد چند مسافر بی برگشت ...
سوت قطار
و چمدان هایی که لبریز از بوی غربتند
چقدر دوست دارم که رخسار خورشید را حالا ببینم ....
مهرداد اکبری
دلنوشته های مهرداد اکبری...برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 214