زندگی شاید

ساخت وبلاگ

زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "

وقتی که لوئی آرمسترانگ می گه چه دنیای شگفت انگیزی ناخودآگاه یاد شعر تولدی دیگر فروغ می افتم یه جورائی مثل تابلوی لبخند ژوکوند می مونه لبخندی که لبخند نیست وقتی که این صدای جادوئی رو می شنوم دو به شک می مونم که نکنه داره مسخره می کنه؟! مخصوصا اگه ویدئوش رو نگاه کنی ، اون حس عمیق زندگی رو تو برق چشماش می بینی انگار با تک تک سلول های بدنش اعتقاد داره این کره بوگندوی معلق در آسمان جای خوبی واسه زندگیه یه جورائی یاد سهراب هم می افتم که:
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است...

و برای من که همیشه در شک و تردید و بدبینی هستم منی که به اوضاع جهان مشکوکم باورش سخته که زندگی این طور باشه زجر هر روزه ما در غم نان ، اندوه روزمرگی ، نبودِ آزادی ، ناآگاهی و بی خبری چگونه می تونه زیبا باشه؟! و این که تو این همه رو نبینی و به سهم خودت از دنیا دلخوش کنی که لب یه رودخونه نشستی و آب نیترات دار داره رو پاهات می ریزه ( دویست متر بالاتر هم حتما یکی داره تو رودخونه ادرار می کنه) و همزمان که تو داری چای تقلبی تو می نوشی تا سرطان بگیری رادیو هم حمله جنگنده های روسی رو به سوریه اعلام می کنه و تو یه سیگار تقلبی روشن می کنی و به آدمای تقلبی فکر می کنی و با یه احساس تقلبی می گی : به به چه روز زیبایی! و اونوقت دست می کنی تو جیبت که ببینی از پولات چقدر خرج شده و چقدر راه تا سر برج داری و به شعر سیاوش کسرایی فکر می کنی که:
“اری اری
زندگی زیباست
زندگی اتشگهی
دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش
در هر کران
پیداست
ورنه خاموشست و
خاموشی گناه ماست”


برچسب‌ها: یادداشت, زندگی شاید دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 12:18