حرفی بزن بانوی پرسکوت من!
لااقل چیزی از آن دیدار بی بازگشت را
به یاد بیاور
یادت هست
در آن کوچه باغ کاهگلی ، نزدیک به حریم گلدان های
شمعدانی
آن روز باران پرشتابی می بارید
تمام کوچه را
عطر غریبی از خنده های تو پر کرده بود
تو آنقدر محو تماشای آسمان بودی،
که باد آمد و
روسری پر بنفشه ات را با خود برد!
تو انگار می خواستی زیر چتر گلگونت،
آوار باران را به خواب خانه بیاوری
چه شوق برهنه ای دستان ما را پر کرده بود!
دریغا
نیستی و
انگار هیچ کبوتری نشانی روشنی از تو به یاد نمی آورد!
مهرداد اکبری
دلنوشته های مهرداد اکبری...برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 213