"ديوارها سخن نمیگویند"
كو شادي من؟ كجاست؟
توپ و چرخ من كجاست؟
كو پيراهنم
كه به شاخه ي گيلاس گير كرد؟
كودكي مرا بي خبر از من ربودند.
مادر جان! بي پنجره ماندم
بادبادك من به سيمها گير كرد
كو جواني من؟ كجاست؟
همانند نان تازه و عشق تازه
بخار ان بيني ام را ميسوزاند
آه.....چه چيزي بهتر از زيباييست
تا بزرگ شوم هزار پاره شدم.
مادر جان اين ديگر چه چيزيست؟
طعام گرگها شدم.
كوجواني من؟ كجاست؟
كو شادي من؟ كجاست؟
اكواريوم من؟ قناريهايم؟
گل كاكتوس من كه برايش ميلرزيدم؟
كتابهايم را بردند.
مادر جان ديوارها سخن نمیگویند.
هيچ دري باز نميماند.
كو جواني من؟ كجاست؟
مادر جان قطرات باران را انبار كن
در اتش زمانه سوختم.
كو جواني من؟ كجاست؟
برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 93