داستان بزبز قندی

ساخت وبلاگ

داستان شنگول و منگول یا همان "بز بز قندی" را که همگی ما خوانده و شنیده‌ایم ، یک داستان بین‌المللی است . قدمت این داستانِ ساده و بی‌نظیر معلوم نیست و هیچکس دقیقا نمی‌داند ایده این قصه برای اولین بار در ذهن چه کسی شکل گرفت . روایت‌هایی از انتساب این داستان به فرهنگهای مختلف آسیایی و اروپایی وجود دارد . اما هیچ مستند و قطعیتی بر آن روایات نافذ نیست . جدا از تفاوتهای مختصری که در نام شخصیتها و متن این داستان در روایت‌های فارسی ، روسی یا آلمانی آن وجود دارد ، آنچه جالب است ، ایده و محتوای پندآموز آن است که به ساده ترین و زیباترین فرم ممکن به ظهور رسیده است . داستان، درباره چند بزغاله است که بدون حضور مادر در خانه مانده‌اند و گرگی در پشت درب خانه ، خود را بجای مادرشان جا می‌زند و از آنها می‌خواهد که در را برایش باز کنند تا "قاقا‌لی‌لی" که برایشان آورده را به آنها بدهد و برای اثبات ادعایش ، مکارانه ، دست خود را با آرد سفید می‌کند . بزغاله‌ها پنجه‌ی سفید را می‌بینند و فریب می‌خورند . در را باز می‌کنند و جز یکی ، بقیه طعمه گرگ می‌شوند . در آخر، مادر بزها بازمی‌گردد و جریان را از بزغاله پنهان شده می‌شنود و طی ماجراهایی انتقام می‌گیرد .
محورِ محتوای داستان "بز بز قندی" ، هشدار و زنهار در برابر سطحی نگری ، زودباوری ، ساده‌انگاری و عاقبت مهلک آن است و هدف از تعریف این قصه برای کودکان ، تحذیر آنان از گول خوردن و ساده‌لوحی است .
حالا سوال اینجاست که ما ، در جغرافیایی که آن را "خانه" می‌دانیم ، تا چه اندازه پند و هشدار این داستان مشهور را دریافت کرده و بکار بسته‌ایم ؟ تا چه اندازه ساده‌لوح بوده‌ایم و تا چه حد دشمن درنده و مکار را به مرزهای جغرافیایی و ذهنی‌مان راه داده‌ایم . دشمنان گرگ‌صفتمان با کدام ترفند ، خود را خویشاوندی دلسوز نمایاندند و پنجه‌هایشان را به چه نیرنگ‌هایی آلودند که ما با چشمان سطحی‌نگر ، آنها را از خویش دانستیم و دروازه‌ها را برایشان گشودیم؟ آیا هنوز سپیدی دروغین بر پنجه‌های تیز گرگها و کفتارها ، که از زیر دروازه‌های ذهنمان نمایانند را نمی‌بینیم ؟
آیا فراموش کرده ایم که در یکصد سال گذشته ، بارها با سطحی‌نگری ، فریب گرگهایی را خوردیم که با وعده‌‌ دروغِ تجدد و آزادی و برابری و سعادت دنیا و آخرت ، پنجه‌های تیزشان را ، به سپیدیِ هنر و ادبیات، و گاهی به مذهب و عرفان و الوهیت آلودند ؟
حالا در روزگارِ امروز نیز انگار گرگها سیر نشده‌اند و با وعده نجات‌مان از دندانهای گرگهای قبلی ، در حال فریفتن ما بزغاله‌های زودباور هستند و پنجه هایشان را به رنگ و لعاب هنر ، زبان ، ادبیات ، مذهب و حتی رنج فقر و شهادت فرزندانِ خودمان می‌آلایند تا آنها را دلسوز بدانیم و دروازه‌ها را برایشان بگشاییم . مصداق این جریان در رسانه‌ها و شبکه‌های تلوزیونی حکومتی داخلی و بخصوص شبکه‌های برون‌مرزیِ فارسی زبان، به روشنیِ روز پیداست .

آیا شنگول و منگول بودن کافی نیست؟
راستی،
حبه‌ انگور کجاست؟

+ نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری  | 

دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 115 تاريخ : شنبه 12 آذر 1401 ساعت: 18:17