من یک ایرانی ام...
سینهام سوخته همچون خوزستان
چشمانم دائما ابری و گریان شبیه گیلان
تنم به گلوله و دستم خونین مثل کردستان
روحم آواره و دلم زخمی همچون لرستان
و پاهایم در اسارت و زنجیر مانند تهران
قبل آنکه خود را بشناسم
دینم انتخاب شده بود
خاکم اشغال شده بود
جوانیام تباه شده بود
آیندهام فروخته و حراج شده بود
و حق و حقوقم، لگدمال شده بود.
لباس من قاتل جانم بود
زبانم، دشمنِ هم خونم بود
شغلم، فلاکت و بردگی
فرهنگم، ظلم و نابرابری
مردمم، آغشته در درد و ناامنی
و کشورم آلودهی جنایت و بی رحمی.
پس عشق را راندند
عدالت را خواباندند
مهربانی را سوزاندند
شادمانی را گریاندند
و از همه مهمتر؛
انسانیت را کشتند و به زمین کوباندند!
برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 75